مصطفی خادم | شهرآرانیوز - زرد، آخرین رنگی بود که به بورخس وفادار ماند. رنگهای دیگر پیش از آن او را ترک کرده بودند؛ کُند و بیشتاب و زجرآور. سالها طول کشید تا کاملا از افق دید او محو شوند. اول از همه سرخ و سیاه او را ترک کردند. یکی از آرزوهای پیرمرد در آخرهای عمرش دیدن رنگ قرمز روشن بود؛ رنگ پرقدرتِ خواهش و انتقام و خون، اما ندید.
او در مهی شیری رنگ زندگی میکرد، اما درباره رنگ سیاه، این یک سوءتفاهم بزرگ است که کوران در سیاهی زندگی میکنند و اگر تاریکی را معادل سیاهی بگیریم، در تاریکی. این تصویر دروغین ساخته بینایان است، احتمالا به این دلیل بسیار ساده و سادهلوحانه که وقتی چشمهایمان را میبندیم یا در جایی بینور از دیدن عاجزیم، نتیجه میگیریم که نابینایان نیز در سیاهی مطلق سیر میکنند، اما این طور نیست.
یک نابینا که تجربه دستکم نیم قرن بینایی را داشت و اتفاقا در به کلمه در آوردن وقایع و دیدهها و تخیلات تواناست، کوریاش را چنین توصیف میکند: «من در مرکز مِهی درخشان زندگی میکنم که مایل به خاکستری، آبی یا سبز است؛ اما همیشه نورانی است.... من که پیش از این به خوابیدن در تاریکی عادت داشتم، تا مدتها از اینکه مجبور بودم در این دنیای مهآلود، در درون این مه متمایل به سبز یا آبی، با آن درخشش ضعیفش، که دنیای نابینایان است بخوابم معذب بودم.»
کوری در خانواده خورخه لوئیس بورخس به چیزی مثل ارث یا سنت تبدیل شده بود. پدرِ پدربزرگش، مادربزرگش و پدرش نیاکان نابینا شدهاش بودند و او چهارمین نسل این خانواده بود که چشمانش بیسو میشد: «مورد من به نحو خاصی چشمگیر نیست. مورد کسانی چشمگیر است که یکباره بینایی خود را از دست میدهند. درباره من آن غروب کُند، آن از دست دادن تدریجی بینایی، از زمانی که چشم بر جهان گشودم آغاز شد. این مسئله از سال ۱۸۹۹ تاکنون بدون هیچ فراز و نشیب خاصی به درازا کشیده است. سال ۱۹۵۵ لحظه اسفباری فرا رسید که فهمیدم دید خود را، دید خواندن و نوشتن را از دست دادهام.»
زندگی شوخیهای چرک و مزخرفی دارد، یکی از آنها را با آقای بورخس کرد: «من همیشه بهشت را به صورت کتابخانهای مجسم کرده بودم.» و میدانید او کی وارد بهشت شد؟ درست سال ۱۹۵۵. درست همان سالی که با واقعیت اسفبارِ عاجز شدن از خواندن مواجه شد. طی حکمی به او ابلاغ شد مسئول نهصد هزار جلد کتاب است: «در آخر سال ۱۹۵۵ حکم انتصاب خود [برای مدیریت کتابخانه ملی آرژانتین]را دریافت کردم.... اندک اندک طنز عجیب وقایع بر من آشکار شد... من در میان نهصد هزار جلد کتاب به زبانهای گوناگون بودم، اما متوجه شدم که دیگر به زحمت میتوانم نوشتههای روی جلدها و عطفهای آنها را بخوانم. «شعر عطایا» را سرودم که چنین آغاز میشود:
«کس نباید که ترحم یا ملامت روا دارد/ بر این مشیت حضرت حق/ که با چنین طعن باشکوهی/ کتاب و کوری را توأمان به من عطا فرمود.»
از آن روز به بعد و تا آخر عمر به کمک کس دیگری کتاب خواند. هیچوقت خط بریل یاد نگرفت، چون فکر میکرد دستانش برای آموختن زیادی پیرند، اما ذهنش برای آموختن و نوشتن و شعر گفتن هنوز جاندار بود و نوشت، البته با یاری دستان دیگران که به آنها دیکته میکرد.
از روزی که فهمید نمیتواند بخواند تا حدود ۳۰ سال بعد زندگی کرد، اما نه در سکون و انفعال: «نابینا بودن امتیازات خاص خود را دارد.... یک نویسنده، یا هر انسانی باید باور داشته باشد که هر چه بر او میگذرد ابزاری است؛ هر چیزی برای هدفی به او داده شده است. درباره هنرمند این مسئله حتی از قوت بیشتری برخوردار است. هر واقعه ناخوشایندی که بر او بگذرد، از جمله تحقیرها، سراسیمگیها، بداقبالیها، مانند گل رس، مانند ماده اولیه کارش، در اختیار او گذاشته شده است. باید آن را بپذیرد. به همین دلیل من در شعری از مائده باستانی قهرمانان سخن میگویم: تحقیر، بدبختی، ناسازگاری.
چنین چیزهایی به ما داده میشوند تا آنها را تغییر شکل دهیم، به طوری که بتوانیم از شرایط فلاکتبار زندگیمان چیزهایی را بسازیم که جاودانه هستند، یا آرزو داریم که چنین باشند.... نابینایی موهبت است. نابینایی زبان انگلوساکسون را به من داد، مقداری زبان اسکاندیناوی را به من داد، دانشی از ادبیات قرون وسطا را که به آن بیتوجهی کرده بودم به من داد، نوشتن کتابهای گوناگونی را به من داد که چه خوب بودند چه بد، لحظهای را که نوشته میشدند توجیه میکردند. علاوه بر اینها، نابینایی باعث شده است که خود را محصور در مهربانی دیگران ببینیم. مردم همیشه نسبت به نابینایان حسن نیت دارند.... کوری طریقی از زندگی است، طریقی از زندگی که تماما ناگوار نیست.... بنا بر آن عبارت سقراطی، چه کسی بیشتر از انسان نابینا میتواند خود را بشناسد؟»
پانوشت:
برای نوشتن این مطلب از منابع زیر استفاده شده است:
گفتگو با خورخه لوئیس بورخس، ریچارد بورجین، ترجمه محمود فاضلی بیرجند، نشر تندیس
هفت شب با بورخس، ترجمه بهرام فرهنگ، نشر مرکز
بازیابی گفتوگویی با خورخه لوئیس بورخس: شکسپیر نویسنده غیرقابل اعتمادی است، ترجمه مهرناز زاوه، خبرگزاری ایبنا
در ادامه بخوانید
چگونه چشمان کمسوی خورخه لوئیس بورخس بر ادبیات آمریکای لاتین تأثیر گذاشت؟